loading...
پرنده مهربون
فاطمه بازدید : 214 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من

بیا با من به شهر عشق رو کن خانه اش با من

نگو دیوانه کو زنجیر گیسو را زهم وا کن

دل دیوانه ی دیوانه ی دیوانه اش با من

بیا تا سر به روی شانه ی هم راز دل گوییم

اگر مویت به رویت شد پریشان شانه اش با من

نگو دیگر به من اندر دل اتش نمی سوزد

تو گرمم کن به افسونت گرمی افسانه اش با من

چه بشکن بشکنی دارد فلک بر حال سرمستان

چو پیمان بشکنی بشکستن پیمانه اش با من

در این دنیای وا نفسای بی فردا

خدایا عاشقان را غم مده شکرانه اش با من

فاطمه بازدید : 200 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)
بي‌ميلي جنسي كه شايد شايع‌ترين اختلال جنسي در زنان باشد، به عنوان کمبود يا فقدان خيالپردازي‌هاي جنسي و ميل براي فعاليت جنسي توصيف شده است. بي‌ميلي جنسي به علت ناتواني مداوم زن براي رسيدن به حالت لزج‌سازي کافي و حالت نعوظ کليتوريس در جريان روابط زناشويي هم اتفاق مي‌افتد...
فاطمه بازدید : 157 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

نحوه برگزاری جشن ازدواج بر حسب اعتقادات و فرهنگهای گوناگون افراد، متفاوت است. اما با همه این تفاوت ها، این مراسم وجه های اشتراکی با هم دارند که گاهی روی یکدیگر تاثیر می گذارند یا از همدیگر تاثیر می پذیرند. قوانین نانوشته ای مثل تعداد مهمان ها، مدل های متنوع شام عروسی، معروفیت آرایشگاه عروس و...

فاطمه بازدید : 197 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (2)
استادى از شاگردانش پرسيد: چرا ما وقتى عصبانى هستيم داد مي زنيم؟
 

چرا مردم هنگامى که خشمگين هستند صدايشان را بلند مي کنند و سر هم داد مي کشند؟


شاگردان فکرى کردند و يکى از آن ها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسرديمان را از دست مي دهيم

 


استاد پرسيد: اين که آرامشمان را از دست مي دهيم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد مي زنيم؟
 آيا نمي توان با صداى ملايم صحبت کرد؟

 چرا هنگامى که خشمگين هستيم داد مي زنيم؟


شاگردان هر کدام جواب هايى دادند امّا پاسخ هاى هيچکدام استاد را راضى نکرد.


سرانجام او چنين توضيح داد: هنگامى که دو نفر از دست يکديگر عصبانى هستند، قلب هايشان از يکديگر فاصله مي گيرد. آن ها براى اين که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه ميزان عصبانيت و خشم بيشتر باشد، اين فاصله بيشتر است و آن ها بايد صدايشان را بلندتر کنند.


سپس استاد پرسيد: هنگامى که دو نفر عاشق همديگر باشند چه اتفاقى مي افتد؟

آن ها سر هم داد نمي زنند بلکه خيلى به آرامى با هم صحبت مي کنند. چرا؟

چون قلب هايشان خيلى به هم نزديک است. فاصله قلب هاشان بسيار کم است


استاد ادامه داد: هنگامى که عشقشان به يکديگر بيشتر شد، چه اتفاقى مي افتد؟

آن ها حتى حرف معمولى هم با هم نمي زنند و فقط در گوش هم نجوا مي کنند و عشقشان باز هم به يکديگر بيشتر مي شود.


سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بي نياز مي شوند و فقط به يکديگر نگاه مي کنند. اين هنگامى است که ديگر هيچ فاصله اى بين قلب هاى آن ها باقى نمانده باشد

فاطمه بازدید : 116 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (1)

اما چه روبرو شدنی! پسری زخم خورده، مجروح، خون آلود و لبها از تشنگی به سان كویر عطش دیده و چاك چاك؛ با پدری كه انگار همه دنیاست و همین یك پسر.

سوار من، دلاور من، علی اكبر من، از من فرود آمد و بال بر زمین گسترد تا پاهای به پیشواز آمده پدر را ببوسد. امام نیز با همه عظمتش بر زمین نزول كرد. دو دست به زیر بغلهای پسر برد و او را ایستاند و در آغوش گرفت. احساس كردم بهانه ای به دست آمده تا امام این دردانه خویش را گرم در آغوش بگیرد و عطشی را كه از كودكی فرزند، تا كنون تاب آورده است فرو بنشاند.

اما علی اكبر نیز كم از پدر نیازمند این آغوش نبود. تشنه ای بود كه به چشمه سار رسیده بود... و مگر دل می كند؟

ناگهان شنیدم كه با پدر از تشنگی حرف می زند و... آب.

قسمتی از كتاب: پدر، عشق و پسر

نوشته سید مهدی شجاعی

فاطمه بازدید : 126 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (1)
آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست.

آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود .

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از ایده آل بودن است.

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت.

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم.

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم.

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی.

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است.

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد.

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم.

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد.

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد.

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم.

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد

آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم، یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم.

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.

آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم.

آموخته ام ... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید.

آموخته ام ... که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد.

آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم.

نویسنده: اندی رونی ؛ مردی که با کلمات اندک حرفهای بسیاری می زند...
فاطمه بازدید : 175 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (1)

زمانی که بچه بودیم دنیا چقدر زیبابود. چقدر همه چی رنگ و بوی امید داشت و همه چی سرشار از امید و عشق به آینده.

عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن.

خرداد زیبا بود و امید سه ماهتعطیلی.

پاییز زیبا بود و امید دیدن دوبارههمکلاسیها.

این سال دیگه میریم راهنمایی . دوسال دیگه میریم دبیرستان . یکسال دیگه دیپلم و...

فاطمه بازدید : 156 سه شنبه 08 فروردین 1391 نظرات (0)

مارهاقورباغه‌ها را می خوردند و قورباغه‌ها از این نابسامانی بسیار غمگین بودند.

تااینكه قورباغه‌ها علیه مارها به لك لك‌ها شكایت كردند.

لكلك‌ها چندی از مارها را خوردند و بقیه را هم تار و مار كردند و قورباغه‌ها از اینحمایت شادمان شدند.

طولینكشید كه لك لك‌ها گرسنه ماندند و شروع كردند به خوردن قورباغه‌ها

قورباغه‌هاناگهان دچار اختلاف دیدگاه شدند.

عدهای از آنها با لك لك‌ها كنار آمدند و عده‌ای دیگر خواهان بازگشت مارها شدند.

مارهابازگشتند ولی اینبار همپای لك لك‌ها شروع به خوردن قورباغه‌ها كردند.

حالادیگر قورباغه‌ها متقاعد شده‌اند كه انگار برای خورده شدن به دنیا آمده اند.

ولیتنها یك مشكل برای آنها حل نشده باقی مانده است !

اینكهنمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان !!؟؟

تعداد صفحات : 19

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    نظرسنجی
    كدام رئيس جمهور بهتر بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 182
  • کل نظرات : 71
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 126
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 21
  • باردید دیروز : 19
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 164
  • بازدید ماه : 382
  • بازدید سال : 2,301
  • بازدید کلی : 246,064