اونی ڪہ واقعاً دوستت داشتہ باشہ...
شاید اذیتت هم بڪنہ ولی هیچ وقت عذابت نمی ده...
شاید چند روزی هم حالتو نپرسہ ولی همہ حواسش پیشہ توئہ...
شاید باهات قهر هم بڪنہ ولی هیچ وقت راحت ازت دل نمی ڪنہ...
حرف زیاد است ...اما گاهی نمی دانی چه بگویی !.!.!
گاهی فقط باید رفت ... چیزی شبیه کم آوردن !!!
تفریقت میکنم از تمام زندگی ام…
بگو تمام تو مال من است
دلم میخواهد
حسادت کنم به خودم
قرار نبوده این قدر دور شویم و مصنوعی،
ناخن های مصنوعی، دندان های مصنوعی،
خنده های مصنوعی، آوازهای مصنوعی، دغدغه های مصنوعی ...
هر چه فكر میکنم میبینم قرار نبوده ما این چنین با بغل دستی هایمان در رقابت های تنگانگ باشیم
تا اثبات کنیم موجود بهتری هستیم
این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟
قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم،
از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم
بعید می دانم راه تعالی بشری از دانشگاه ها و مدرک های ما رد بشود
باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نی لبک بزند با سوز هم بزند.
قرار نبوده این همه در محاصره سیمان و آهن،
طبقه روی طبقه برویم بالا
قرار نبوده این تعداد میز و صندلیِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد
بی شک این همه کامپیوتر و پشت های غوز کرده آدم های ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده ...
تا به حال بیل زدهاید؟
باغچه هرس کردهاید؟
آلبالو و انار چیدهاید؟
کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفتهاید؟
آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست.
این چشم ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،
برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان،
برای خیره شدن به جاریِ آب شاید،
اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشدهاند.
قرار نبوده خروس ها دیگر به هیچ کار نیایند و ساعت های دیجیتال به جایشان صبح خوانی کنند.
آواز جیرجیرک های شب نشین حکمتی داشته حتماً،
که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن ما تا قرص خواب لازم نشویم
و این طور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.
من فکر میکنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان،
بشود همه دار و ندار زندگی مان، همه دغدغه زنده بودن مان.
قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن،
این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.
قرار نبوده این طور از آسمان دور باشیم و سی سال بگذرد از عمرمان و یک شب هم زیر طاق ستاره ها نخوابیده باشیم.
قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.
قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پایمان یک بار هم بی واسطه کفش لاستیکی
یا چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.
قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه سفت بغل کردن
و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم ...
چیز زیادی از زندگی نمیدانم، اما همین قدر میدانم که این همه قرار نبوده ای
که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی مان را آشفته و سردرگم کرده !
آنقدر که فقط میدانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سر در نمیآوریم چرا ...
بعضی شب ها شاعر که می شوم
واژه هایم تا سر زمین عاشقی خواهند رفت
هر چند!
یک خیال روی خیال های دیگرم
می دانستی
شاید- یک روزی خیال هایم را در زیر پایه هایم له کردم
هر چند،
می دانم در این سفر / همسفری ندارم
مرا ترسی نیست / دل به دریا می زنم
و از سرزمین ستاره ها / بر روی زمین فرود خواهم آمد
زمین در انتظار خواهد بود
آسمان چشمکی می زند
کهتو را به شهر رویاهایم خواهم برد
هر چند
اگر / معادله های چند مجهولیت بگذرند
چقدر جالبه!بخوای بنویسی وهیچی واسه نوشتن نداشته باشی! تو یه اتاق ۶ نفری که همه دانشجو هستن یه مداد رنگی هم پیدا نمی شه که ۲ خط حرفتو بزنی....!!!! همه چیز از روزی شروع شد که گفتم دوستت دارم...بغض کردم خدایا... همیشه می گن این جمله ست که معجزه می کنه اما چرا همیشه برای من همه چیز معکوس بوده!!! گفتن همین جمله زندگیمو منقلب کرد ......... عذاب موندن و رفتن و سوختن و ساختن وهزار درد...... کاش از اول نمی دونستی من عاشق تو بودم!!!!!!!.........
بنده گفت خدا چرا آرزویم را بر آورده نمی کنی؟؟ مدت هاست که به درگاهت دست اجابت بلند کرده ام . خدایا همین یکبار ..همین یک آرزو.... و این آخرین آرزوی من است....
فرشته خندید و با خود گفت : چه دروغ بزرگی آخرین آرزو !!! تا جائی که به یاد دارم آرزو های آدمیان بی نهایت بوده...
خدا خندید و گفت : دو بار از کار انسان ها خنده ام می گیرد : یکبار زمانی که برای چیزی که به صلاحشان نیست دعا می کنند و هزاران هزار بار رو به شویم می آورند و طلبش می کنند و بار دیگر زمانی که برای چیزی که به صلاحشان است و ما بر آنان فرو می فرستیم نا شکری می کنند و طلب از بین رفتنش را می کنند!!حال آنکه برای آنها بهتر است....
فرشته گفت : و آنها نمی دانند آن هنگام که آرزویی می کنند و خداوند همان زمان به آرزو و دعا یشان پاسخ نمی دهد سه حالت دارد : اول آنکه به صلاحشان نیست ، دوم آنکه می داند در صورت استجابت آن دیری نمی پاید که پشیمان می شوند و سوم آنکه دارد بهترین چیز را برای آنها مهیا می کند....
و از زبان فریدون مشیری:
دلم می خواست سقف معبد هستی فرو می ریخت
پلیدی ها و زشتی ها به زیر خاک می رفتند
بهاری جاودان آغوش وا می کرد...
مگو این آرزو خام است
مگو روح بشر همواره سرگردان و ناکام است
بیا تا ما فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
به شادی گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم...
و باز بنده ای را می بینم که در خلوت خویش دستانش را به راستای قامتش به سوی آسمان کشیده است و به امید اجابت دعایش زیر لب زمزمه می کند : خداوندا...
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
عشق زمانی است که نتوانی به چیزی جز او فکر کنی.
عشق زمانی است که دستش را در دست داری و آغاز آشنایی تان را به یاد نمیاوری.
عشق زمانی است که هر وقت خبر جالب یا غم انگیزی می شنوی به اولین کسی که دوست داری بگویی ، اوست .
عشق زمانی است که اگر شرایط فراهم نشد چند وقتی او را ببینی ، احساس بیماری و کسالت کنی .
عشق زمانی است که وسایلی را که دوست دارد بلافاصله برایش می خری، فقط چون می دانی وقتی ان را به او می دهی به تو لبخند می زند.
عشق زمانی است که تو رضایت او را به رضایت خودت ترجیح دهی. عشق زمانی است که او لباسهای زیبایش را فقط به خاطر تو بپوشد .
عشق زمانی است که هر وقت از موضوعی نگران است ، به او ارامش دهی.
عشق زمانی است که حتی وقتی در مهمانی جای زیادی برای نشستن هست درکنار تو بنشیند.
عشق زمانی است که بعد از انکه از او جدا شدی ، دیگران را با او مقایسه کنی و همه ی انها را در مقابل او کوچک ببینی .
عشق زمانی است که " زندگی " می کنی عشق زمانی است که به اوج می رسی.
به جهان می آییم تا رویاها و آرمان هایمان رابجوییم.اغلب آنچه را که در دسترسمان است دست نیافتنی می کنیم.هنگامی که به اشتباه خود پی می بریم احساس می کنیم وقت خود را تلف کرده ایم و در دوردست ها به جست و جوی همسایه مان رفته ایم.خود را به خاطر این اشتباه سرزنش می کنیم به خاطر تلاش بی حاصل مان و به خاطر مشکلاتی که ایجاد کرده ایم .
استاد می گوید : هر چند ممکن است گنجینه در خانه تان مدفون باشد اما تنها هنگامی آن را می یابید که در جست و جوی آن به راه افتادید. اگر پطرس رنج انکار را تجربه نکرده بود رهبر کلیسا نمی شد. اگر پسر اسراف کار همه چیز را ترک نگفته بود پدرش برای اوجشن نمی گرفت.
در زندگی ما چیزهای مشخصی هست که مهری بر خد دارند که می گوید:
"تنها هنگامی قدر مرا میدانی که مرا از دست داده باشی...... و دوباره مرا بازیابی ." تلاش برای کوتاه کردن راه هیچ حاصلی ندارد.
زمانی که بچه بودیم دنیا چقدر زیبابود. چقدر همه چی رنگ و بوی امید داشت و همه چی سرشار از امید و عشق به آینده.
عید زیبا بود و امید عیدی گرفتن.
خرداد زیبا بود و امید سه ماهتعطیلی.
پاییز زیبا بود و امید دیدن دوبارههمکلاسیها.
این سال دیگه میریم راهنمایی . دوسال دیگه میریم دبیرستان . یکسال دیگه دیپلم و...
سمت و سوی زندگیت را باید عوض کنی ،
از فکر به احساس ،
از منطق به عشق
و از قیاس به نغمه ای دلکش و عاشقانه.
این کاری ممکن است ، شدنی است. زیرا نغمه و آواز و ترانه به دل های ما نزدیک ترند ، تا فکر .
رابطه نغمه و دل ، رابطه ای طبیعی است .
رابطه شور عاشقانه و دل ، رابطه ای طبیعی است .
بدیهی ست عشق برای دل ، طبیعی تر از منطق است .
منطق را می آموزند ، اما عشق آمدنی است نه آموختنی.
عاشقی نه به کسب است و نه به اختیار .
عشق ، سرشت و سرنوشت ماست .
منطق، اختراع اجتماع است ،
پودر گیاهی ماریانا تنگ کننده واژن
----------------------